روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

برای دخترم روشا

روشا اینجا روشا آنجا روشا همه جا...

شیطونک من روشا جان! مامانیه من !از وقتی نی نی بودی واز بس که پدر ماساژت میداد خیلی به کرم علاقمند شدی وقتی از حمام میام بیرون سریع میری کرمت رو برمیداری شروع میکنی به کرم مالی! حالا دیگه  روزی چند بار کرمهای خودت یا کرم مامان رو میاری میشینی روی زمین آستیناتو بالا میزنی بعد شلوارتو بالا میزنی و کرم میزنی کلی ازاین کارت لذت میبری وقتی دیگه جایی نمیمونه و شلوارتو از کرم سفید میکنی میگی حالا شما بیا برات کرم بزنم  یه مدته صندلی به دست شدی وهر جا میری صندلیت زیرِ بغلتِ تا به هرچی دلت خواست دست بزنی یه روز صندلیت رو گذاشتی زیر پاهات ورفتی آیفون رو برداشتی ودر و بازکردی   جالب اینجا بود که...
27 آذر 1390

روشا و محرم سال 90

فرشته ی مهربونم روشا جان! مامانیه من !ما هر سال روز تاسوعا و عاشورا تهران هستیم چون پدر دوست داره این روزا تو هیات بابا حاجی باشه و عزاداری کنه ولی از وقتی من شمارو توی دلم داشتم تا الان ما نتوستیم بریم تهران وپدر هم دلش نمی آمد مارو بذاره و بره ولی دلش هم اونجا بود وقتی یه دسته ی عزاداری رد میشد یه غمی توی صورتش  منشست و میگفت من چیکار کردم که امسال لیاقت نداشتم عزاداری کنم برای همین من امسال مصر بودم که حتما" امسال تهران باشه... چون خودش میخواست تنها بره و شب حرکت کنه رفتیم وبلیط اتوبوس گرفت ولی انگار هنوز باورش نشده بود و میگفت یعنی میخواین من تنها برم به من اصرار که شماها هم بیاین من بیشتر به خاطر شرایط خونه ی ع...
20 آذر 1390

مامان قشنگم پدر خوبم....

دختر قشنگم روشا جان! مامانیه من ! چند روزه وقتی میخوای صِدام کن میگی مامانیه قشنگم با یه حالت خاص و لوسی میگی نمیدونی چقدر قشنگ صدام میکنی دختر قشنگم ! به پدر هم میگی پدر خوبم یا پدرم !پدر هم کلی ضعف میکنه  وقتی اینقدر قشنگ صداش میکنی! آخه مامانی هم شمارو دختر قشنگم صدا میکنه شما هم که استاد زود یادگرفتنی و خیلی سریع تحویل خودم دادی ! یه روز بعداز ظهر که داشتیم با هم میخوابیدیم گفتی بیا بغل من بخواب و دستاتو باز کردی منم آروم سرمو گذاشتم روی شونه هات ! با اون یکی دستت صورتم ناز میکردی میگفتی شما خیلی مهربونی منم خودم برات لوس میکردم مثل کارایی که با ما میکنی بعد گفتی آفرین دختر...
11 آذر 1390

استخوان

بهترین هدیه ی الهی من! دختر نازم ! چند روز پیش که داشتم لباسهاتو عوض میکردم دستتو گذاشتی پشت کمرت بعد به من گفتی مامان این چیه! منم نگاه کردم دیدم دستتو گذاشتی روی مهره ی پایین کمرت! گفتم این استخوونِ !که با یه حالت لوس و ناراحتی گفتی حالا چیکار کنیم استخوون خوردم!منو میگی کلی خندیدم و حسابی چلوندمت برات توضیح دادم استخوون چیه و توی بدن همه ما استخوونه و به جاهایی که استخون بیرون اومده ومشخص تر بود دست میزدم و میگفتم ببین چقدر محکم و سفته!  ولی ما نمیتونیم ببینمشون چون زیر پوستمون هستش کلی هم توضیح دادنش سخت بود که چه جوری بگم شما حالیت بشه! کلی ذوق کردی و نشستی به همه جای بدنت دست میزدی و استخون پیدا م...
5 آذر 1390
1